موضوع اصلی این نوشتار، بررسی میزان نقش مسیحیت در اضمحلال امپراطوری روم و نحوه تعریف و تدوین روابط و تعامل کلیسا به مفهوم چند وجهی آن با دولت (اقتدار سیاسی) است.
فرایند مسیحی شدن امپراطوری روم به شکل همکاری و مقابله با دولت چند صد سال طول کشیده است. آقای میرچا ایلیاد (Mircea Iliade) مورخ و دین شناس برجسته رومانی با اشاره به آثار هاق تروور روپر (Hugh Trevor Roper) بر این باور است:
"پایان عصر کهن، سقوط نهایی تمدنهای بزرگ مدیترانهای یونان و روم از موضوعات مهم تاریخ اروپاست و اجماعی در مورد زمان و علل شروع آن وجود ندارد و صرفاً میتوان اذعان نمود که فرایندی کند، ویرانگر و غیر قابل بازگشت بوده که مسیحیت در آن نقش داشته است و همین امر سنگ بنای مهمی در تعریف دورنمای تعامل کلیسا و دولت بوده است."
بطور کلی روابط دولت (state) و کلیسا (Church) در اروپا را میتوان از دو منظر ساختار تعامل Structure of interaction)) و فرایند کارکردها (Function process) بررسی نمود، روابطی که بیشتر تابع میزان و نحوه مشارکت دولت بوده و در بهترین شرایط دولت از مقررات و مؤلفههای دینی بویژه در ساختار قضایی و سیاسی خود بهره گرفته است.
دوره اولیه شکلگیری تعامل دولت و کلیسا از قرن پنجم تا دهم طول کشیده و منجر به انشقاق بزرگ در 1054 شده است. آقای دومتیرواسناگوو (Ion Dumitru Snagov) در کتاب خود با عنوان رابطه دولت و کلیسا در مورد دلایل اصلی انشقاق بزرگ اینگونه باور دارد که این حرکت پس از چند جدایی کوچک و پیوسته صورت پذیرفته و منبعث از سه گروه از عوامل بوده است:
الف: سیاسی
ب: تئوری دینی
ج: مسیحی شناسی
البته در انشقاق بزرگ، ظهور اسلام در قرن 7 میلادی نیز نقش داشته است آنگونه که تیموفته ویر Timpothy) (Ware در کتاب تاریخ کلیسای ارتدوکس بر آن صحه گذاشته است.